حقیقتی که «پرویز» جستجو میکند، تبدیل به یک معما شده که بخشی از پاسخ آن در داستان و بخشی دیگر در کارگردانی فیلم پنهان است. در واقع کارگردان سعی کرده با مبهمگویی از یک موضوع خانوادگی یک فیلم جنایی در آورد. این مبهمگویی برای تماشاچی نمایان نمیشود. کارگردان با ریتم تندی که برای روایت انتخاب کرده است، فرصت تامل را از بیننده میگیرد و او را به رگبار اتفاقات میبندد. این ریتم تند و موسیقی مخاطب را بدون خستگی تا انتها دنبال خود میکشد. البته بعضی موارد موسیقی با محتوا ارتباطی پیدا نمیکند اما همواره مانع افتادن روایت میشود.
فیلمساز به خوبی از طریق تکنیک تدوین، تشویش و خشونت نهفته در وجود پرویز را به بیننده منتقل میکند و طبیعتا در محل مناسب دلخوشی او را نیز به تصویر میکشد. شادیهای کوتاهی که از بودن با فرزندانش عاید او میشود. اما همین ریتم، روکشی شفاف روی شخصیتهای فیلم کشیده که باعث میشود نتوان بیش از یک حد آستانه با آنها احساس قرابت کرد و ارتباط برقرار نمود.
فیلمساز سعی کرده با تکهپرانی حول موضوعات مختلف به فیلم غنا ببخشد. اما در تکنیک خود غوطهور مانده و از آن سرخوش است. غروری که در سکانس ماقبل پایان، از قهرمان فیلمش نیز میخواهد که با نگاهش آن را تمجید کند. بله فیلمساز خود را خدای فیلم میخواند و به نوعی یادآور میشود که تمام اینها فقط یک قصه بوده است. قصهای ساده که با شور و حرارت تعریف کرده است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.