فیلم تمام قصه‌ی خود را در گفتار اول تعریف می‌کند. از همان ابتدا متوجه می‌شویم که با یک درام زنانه مواجه هستیم که می‌خواهد وضعیت زندگی زنانه در تلاقی با جنگ را شرح دهد. فیلمساز به تدریج سعی می‌کند سوالاتی که حول این وضعیت شکل می‌گیرد را حول شخصیت سیما پاسخ دهد. مثلا چرا تهران نماندید؟ آن‌جا مگر نمی‌شد مربا و ترشی درست کرد؟ در کنار آن منطق انتظار و مقاومت را بپروراند.

شخصیت‌ها در طول فیلم رشد می‌کنند و ما را به خوبی با خود همراه می‌سازند. شاید مهم‌ترین ضعف شخصیت‌پردازی تردید نهایی خانم خیری بود. تردیدی که برای تهران‌نشین‌ها منطقی است اما برای کسی که ترک منزل کرده و به دل خطر رفته این غلظت را نخواهد داشت. در واقع فیلمساز خواسته حرفی را که در طول فیلم زده تعدیل کند. این که برای درک تصمیمات این مردم باید در شرایط آن‌ها زندگی کرد؛ چیزی که سیما به مرور به آن می‌رسد.

منطق انتظار در چینش وقایع درآمده است. سکانس بمباران فوق‌العاده است. بیننده شوکه می‌شود. خطر را به خوبی حس می‌کند و استیصال را در می‌یابد. اما باز زندگی جریان می‌یابد. این روح مقاومت و انتظار است که در فیلم جاری است. تکرار وقایع در خدمت این موضوع درآمده و به رئالیسمی متفاوت رسیده است.

 

پیوند