سکوت دربارهی رستگاری است. این سوال را مطرح میکند که آیا رستگاری وجود دارد؟ و در این رهگذر به همه چیز شک میکند. ما چیزی از آیین بسوعی نمیفهمیم. علت ایمان مسیحیان ژاپنی را نیز متوجه نمیشویم. مردمان فقیر روستا دور کشیشها جمع میشوند و با حداقل دانستهها بیشترین ایمان را دارند. امید آنها بهشت موعود است. جایی برابر و بدون رنج. در حالی که مردم مرفه شهرها بر کشیش سنگ میزنند. گویی ایمان پر کنندهی حلقهی مفقودهی زندگی فقراست. حلقهای که نه در این جهان که در زندگی پس از آن تکمیل میشود.
داستان رودریگز (اندرو گارفیلد) بی شباهت به خود مسیح نیست. او سفر میکند. مردم را گرد خود جمع میکند. به او امید میبندد و او از امید آنها نیرو میگیرد. به او خیانت میشود. شکنجه میشود و زجر پیروانش را میبیند. مدام با خدایش صحبت میکند. اینجاست که ردپای اسکورسیزی پدیدار میشود. رودریگز هرگز جوابی نمیشنود.
این که او منتظر جواب است خود ناشی از گذشتهی ساکن کشیش است. او تا به حال با چنین امتحانی مواجه نشده بوده و ایمانش محک نخورده است. رودریگز از مشاهدهی ایمان مردم تعجب میکند. باور چنین ایمان راسخی که از حداقل آشنایی با مسیح آغاز شده برای او سخت است. او که خود کشیشی است که عمرش برای مسیح گذاشته. فررا مرشد و استاد اوست. او مسیح رودریگز است. رودریگز متوجه میشود که هر چه بر او گذشته پیش از آن بر فررا رفته است و دقیقا جا پای فررا گذاشته. فررا تقدیر مجسم اوست.
سکوت موسیقی ندارد و از صدای طبیعت بهره میگیرد. موضوعی که شاید خیلی هم به چشم نیاید. فیلم اگر به زبان ژاپنی هم ساخته شده بود تمام ویژگیهای اسکار گرفتن یک فیلم خارجی زبان را دارد. چون اساسا شک کردن به باطن فلسفهی دین یک امر جهان سومی است. اما برای اسکار گرفتن در بخش اصلی، باید کمی سیاسی و دگرباش بود.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.