بمب، یک عاشقانه ماجرای آدم‌های یک ساختمان و یک مدرسه در تهران هنگام موشک‌باران‌های سال‌های پایانی جنگ است. اگر کارگردان خود را در کنار شریک بازیگری اش، که پیش از این تا اسکار هم با او جلو رفته، در نقش دو فرهنگی نگمارده بود می‌توانستیم احساسات معصوم و  ماجراجویانه پسرک عاشق‌پیشه را خط اصلی داستان بدانیم. در هر صورت و با هر نگاهی موتور پیشران این فیلم بمب‌های صدام است. بمب‌هایی که با آمدنشان به فیلم سر و شکل می‌دهند، رابطه‌ای را ایجاد می‌کنند، مسیر داستان را تعیین می‌کنند و در تمام این مدت رخ نشان نمی‌دهند.

بمب اقتباس آزادی از داستان کوتاه بن‌بست است. قصه‌ای از کتاب من قاتل پسرتان هستم که بسیار محبوب فیلمسازانی شده است که سعی دارند روح مقاومت و دفاع را از جنگ هشت ساله بگیرند و تنازع بقا را قاب بگیرند. بمب را می‌توان به مدد کشاکش‌های بانمک درون مدرسه و دو روایت عاشقانه داخل خانه، ملایم‌ترین و پرکشش‌ترین این اقتباس‌ها دانست.

فیلم سعی کرده با توجه به برخی جزئیات رفتاری و محیطی و بهره‌گیری صحیح از طنز، نوستالژی را جایگزین تاریخ کند. شاید بازی افراطی فیلمساز با شعار‌های تبری از دشمنان در ظاهر کنایه و پوزخند به تکراری بودن شعارها باشد اما مهم‌ترین مقصود آن نیست. فیلم در حال دور ریختن حافظه تاریخی یک ملت رنج‌دیده است. وقتی خباثت‌هایی که دشمنان ایران علیه مردم بکار بستند تنها در لابلای کلمات خشک کتاب‌ها و یا تقریر مسخره یک مدیر محافظه‌کار بیان می‌شود، حسی که مردم آن روزگار در مواجهه مستقیم با مصاعب و دشمنی‌ها دریافت کردند برای نسل‌های بعدی منعکس نمی‌شود. حسی که جز در قالب هنر نمی‌تواند به کمال منتقل شود و وای از روزی که قاب هنر خود منکر آن شود و برای رئیس‌جمهور فقید دشمن نوشابه باز کند. این گونه است که نسل بعدی جوابی برای سوال حتی یک کودک استثنایی ندارد که اسماعیل (همان اسرائیل البته به زبان شیرین پسرک) واقعا چه کرده است؟

 

پیوند