وقتی یک اثر ادعای نمایندگی فرهنگ یا حتی جغرافیایی را با خود دارد، رسالت سنگینی را به دوش گرفته است؛ مخصوصا اگر آن نام آذربایجان باشد. زمان افتخار به مفاخر آذری زبان از «شهریار» یاد می‎کنیم و در وصف غیرت مردمان آن دیار ستارخان و باقرخان را می‎ستاییم. اما فیلمی را می‎بینیم که عنوان بومی آذربایجان را به دوش می‎کشد اما نه اثری از لطافت طبع شهریار در آن وجود دارد و نه از غیرت و همیت سردار ملی و سالار ملی خبری هست. فیلمی است گلخانه‌ای – یا به بیان بوروکراتیک آن «تجربی» – که نه در هر جایی قابل ساختن است.

گویش آذری استخوان‌بندی محکمی دارد. هر لغت از بیگانه وارد آن شود، به‌ناچار باید شکسته شود و در قالب آذری درآید. دستور زبان و ساختار نحوی آن نیز دارای تفاوت‌هایی با فارسی معیار است که تمام این مسائل می‌تواند در نحوه گفتار و حتی تا حدی ساختار فکری گویندگان آن تمایز ایجاد کند. اما دیالوگ‌ها سوار بر زبان آذری فیلم شده‌اند. می‌توان گفت زبان فیلم به زبان داوران جشنواره است که در تهران نشسته‌اند و تنها لباس آذری بر تن دیالوگ‌ها شده است.

این مسئله به خودی خود یک ایراد محسوب نمی‌شود. مخصوصا برای فیلمی که عنوان تجربی را با خود یدک می‌کشد. اگر بدانیم که تمام عوامل فیلم و مراحل تولید (به جز صداگذاری) در تبریز انجام شده است، شاید لب به تحسین این حرکت رو به جلو بگشاییم. اما در هر صورت نمی‌توانیم این فیلم را بومی یا اصیل بنامیم. شاید بهترین توصیف را یکی از عوامل ساخت فیلم داشت. از قول وی نقل به مضمون می‌کنم که ما نشان دادیم که سینما و مردم در تهران نیستند و ما هم هستیم! در غیر این صورت خانه کاملا بر اساس وضعیت‌های نمایشی آشنا و تحت فرمول نوعی از ژانر درام اجتماعی که برخی منتقدان آن را «نکبت» نام نهاده‌اند ساخته شده و تمایز محتوایی با همزادهای پایتخت‌نشینش ندارد.

بدون شک بخش قابل توجهی از این فقر محتوا و امکانات سینمایی خارج از تهران به سیاست‌گذاری‌های تصمیم‌گیران سینمایی، مربوط است. زمانی که بخش قابل توجه (و اغلب تمام) پروژه‌های بزرگی که مربوط به تاریخ و جغرافیای خاصی از ایران است، در تهران و با عوامل متمرکز در پایتخت ساخته می‌شوند. به این ترتیب فرصت زیستن اثر در حال و هوای آن فرهنگ از دست می‌رود و از سرمایه انسانی و مادی پروژه نیز چیزی عاید هنرمندان آن ناحیه نمی‌شود.

خانه (ائو) رخدادهای گذشته در یک خانواده و اثرات آن اتفاقات را روایت می‌‌کند. جایی که پیرمردی فوت کرده است و طبق وصیتش باید به اتاق تشریح دانشگاه منتقل شود اما «سایه»، دختر جوان مغضوب او که تنها وارثش نیز هست، مانع از انجام این وصیت پدرش می‌شود. کش مکش‌های حاصل از این موقعیت، داستان فیلم را رقم می‌زند. فیلم از گروه هنر و تجربه به سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر راه یافت اما توفیقی نداشت. ساخته «اصغر یوسفی‌نژاد» در جشنواره جهانی فیلم فجر با کسب سه جایزه «نتپک»، «سیمرغ سیمین بهترین فیلم‌نامه» و «سیمرغ زرین بهترین فیلم جشنواره»، تمام معادلات مربوط به خود را به‌هم زد. فیلمی که در شهرستان ساخته شده بود و ستاره‌ای نیز در میان بازیگرانش نداشت نگاه‌ها را به خود جلب کرد. آن هم در جشنواره جهانی فجر که فیلمسازان خارجی نیز به تماشای فیلم‌ها می‌نشستند. پس از آن نیز کارگردان ائو از حضور این فیلم در بازار «کن»، بستن قرارداد پخش جهانی آن با یک پخش‌کننده خبر داد!

تمام ماجرای فیلم حول جنازه و آدم‌هایی که اطراف آن را گرفته‌اند می‌گذرد. به جز سکانس ابتدایی که در کوچه فیلمبرداری شده، مابقی تماما در خانه می‌گذرد. خانه‎ای آشفته و بی‌صاحب که کنایه از مفهومی کلی‌تر است. شاید آن جایی بتوان به منظور اصلی فیلم پی برد که نادر همسر سایه به او می‌گوید اینجا جای ماندن نیست و باید فرار کرد و رفت. آدم‌های فیلم نقاب بر چهره دارند و به مرور نقاب‌ها کنار می‌رود و حقایق هویدا می‌شود. هر کس به دنبال کاسبی خود است. از پول و اعضا گرفته تا آبروی دیگران. در این میان مادربزرگ بی‌حواس باید خیال کند عزا عروسی است. و این همان هرج و مرجی که گاه طنز می‌آفریند در میانه‌ی مراسم ختم! به مرور در می‌یابیم که هیچ کس قابل اعتماد نیست. حتی آن پسرک قرآن خوان با پولی که برای خرید خرما می‌گیرد، غیب می‌شود.

دین عرفی است و آن هم عرف بین‎المللی! جایی که اگر لباس کشیش را بر تن روحانی مسلمان فیلم می‎کرد تفاوتی در رفتار او ظاهر نمی‎شد. اهل خانه از او طلب آیه‌ای می‌کنند که از این وضعیت خارج شوند. روحانی فیلم جوانکی است که شروع به نصیحت‌های عامی می‌کند و خاطرات بازی دوران کودکی سایه و حاج آقا پایانی بر نصیحت‌های او!

در مجموع خانه فیلمی تلخ و سیاه است که با دوربین سر دست و سرگردان، سکانس پلان‌های طولانی که بد کات می‌خورند. همه تنها دیالوگ می‌گویند و حرف و حرف و حرف! ائو در مجموع اثری نه چندان برجسته در ژانر خود محسوب می‌شود و دست و دل بازی داوران جشنواره بین‌المللی فجر، یادآور سیمرغ‌های بی‌حساب ابد و یک روز می‌اندازد. از زاویه‌ای می‌توان خانه را کپی درجه دو همان فیلم دانست. اما این که به فیلمی تجربی که در فضای خارج از تهران ساخته شده در فضایی بین‌المللی این گونه توجه می‌شود خود جای سوال دارد. در حالی که مخاطب خارجی جشنواره بین‌المللی را به عنوان ویترین سیاست‌گذاری فرهنگی سینمای ایران می‌شناسد اما محتوای فیلم برگزیده آن چیزی برای عرضه ندارد؛ و این خود جلوه از اخلال و از کار افتادگی دستگاه‌های فرهنگی کشور است.

 

پیوند