برای مراسم شب بیست و یکم به شهر ری رفتم. ایستگاه بارزسی بدنی با فاصله از حرم حضرت عبدالعظیم برقرار بود. صف شلوغ بود و چند جوان با لباس نظامی مشغول وارسی دقیق اشخاص بودند. سبدهای سحری خانواده‌ها این فرآیند را کندتر از حالت عادی کرده بود. تا بازرسی بعدی٬ تعداد زیادی از خانواده‌ها دیده می‌شدند که بساط احیا و مناجات را پهن کرده بودند. با ورود به حرم بخش خواهران و برادران جدا می‌شد و مجلس رسمی‌تر.

به سبب پخش زنده‌ی سراسری مراسم چراغ‌ها روشن بود و حتی در زمان روضه هم خاموش نشدند. فضای مراسم آرام بود و به فراخور استانداردهای پخش زنده کاملا کلاسیک جلو می‌رفت. واعظ به منبر رفت. روایتی از امیرالمومنین نقل کرد: « ... در هر نعمت٬ خداوند حقی دارد. کسی که این حق را بجا نیاورد خداوند آن نعمت را از وی بگیرد ...»

صدایی آمد. جیغ و داد بلند شد. پس از آن سونامی مردان وحشت‌زده از حیا به سمت دویدند. در لحظه اول خشکم زد. در لحظه دوم بی‌اختیار دویدم. در لحظه سوم مردم را دیدم که منفرد و جدا از هم فرار می‌کردند و مردی را دیدم که به زمین افتاده بود. لحظه چهارم به عقب برگشتم. مرگ قوی‌ترین حس در بین همه بود. بمب٬ تیرانداز، داعش و حمله #تروریستی مفهیمی بود که از ذهن‌ها می‌گذشت

نیروهای امدادی و امنیتی در جهت خلاف ما در حال دویدن به سمت نقطه آغاز این بی‌نظمی بودند. مردی از خدام می‌گفت متراکم نایستید و مراقب رفتار اطرافیانتان باشید. آرام آرام گوشی‌های موبایل از جیب‌ها بیرون آمد و ترس جای خود را به کنجکاوی داد‌.

 این حَشْرِ آخرالزمانی که تمام شد مردم شروع به شعار دادن در تبری از آمریکا و اسرائیل و آل‌سعود کردند. جوانی در کنارم به غایب با صلابت فریاد می‌زند که زبان لکنت‌یافته‌ی من هم باز شد. مجری درخواست کرد: « لطفا همه در سر جای خود بنشینند٬ اتفاقی نیفتاده و همانند ایتالیا فردی فریاد زده است.»
 سخنران که ظاهرا در همان لحظه اول به وسیله محافظانش از جایگاه دور شده بود بر مسند سخن بازنشست. جمعیت همچنان مضطرب بود. جستجو به دنبال کفش و کیف و موبایل و دوست در جریان بود. واعظ چند صلوات از جمعیت گرفت تا مجلس را آرام کند. مراسم با سرعت بیشتری پیش رفت و با دعای فرج ولی‌عصر به پایان رسید. شاید یکی از شفاف‌ترین العفو‌ های عمرم  را گفتم.

 

پیوند