اکسیدان داستان خودباختگی است؛ خودباختگی «نگار» به زندگی خارج از ایران که باعث می‎شود به زندگی مشترک خود با «اصلان» پشت پا بزند و فرار کند. خودباختگی اصلان به نگار که حاضر است برای رسیدن به او هر کاری بکند و از ارزش‎های خود نیز بگذرد. تلاش‎هایی که سرانجامی پوچ دارد و گویی در تقدیری غیرقابل تغییر قرار است سیل حوادث آدم‎های قصه را با خود به هر کجا که می‎خواهد ببرد. اصلان برای بازگردادن نگار تلاش می‎کند ویزای قانونی اخد کند. چون به جایی نمی‎رسد سراغ «بهمن»، دلال مهاجرت می‎رود و چند راه میان‌بر قانونی جلوی پای اصلان می‎گذارد. اگر مهاجرت غیرقانونی جان اصلان را در خطر قرار می‏داد، راه‎های بهمن هر کدام بخشی از شخصیت و ارزش‎های اصلان را به چالش می‎کشد؛ از تغییر دین تا تغییر سبک زندگی.

بهمن و اصلان ابتدا به کلیسا می‎روند. هم شمع می‎دزدند هم لباس. هم صلیب و هم مجسمه مسیح(ع). دستگیری آن‎ها به وسیله پلیس و بعد از آن خطا پوشی پدر روحانی قرار است ما را به یاد «اسقف میریل» و «ژان والژان» رمان بینوایان بیندازد. اما پس از این واقعه نه تغییری در حالات این دو پدید می‎آید و نه اصلا پدر روحانی قرار است تاثیرگذار باشد. حتی به مانند فیلم مارمولک هم قرار نیست پوشیدن لباس یک روحانی واسطه‎ای برای تغییر رفتار شخصیت اصلی باشد؛ تنها یک کپی محض از دو اثر مذکور است و نه بیشتر.

فیلم در نیمه اول خود بیشتر متمرکز بر دین است و تا حد زیادی بیننده را به یاد مارمولک می‎اندازد. اگر داستان مارمولک بر پایه‎ی حدیثی با سند ضعیف و تفسیر شخصی کارگردان از آن شکل گرفت، باید گفت اکسیدان این حداقل پایه‎ی دینی را هم ندارد. مارمولک سعی داشت در چارچوب فضای دینی به ماندن در ظواهر و شرعیات انتقاد کند. تلاشی که از همان زمان تا امروز محل مناقشه و بحث است و موافقان و مخالفان سرسختی دارد. اما اکسیدان اساسا فاقد نگاه دینی است، شوخی‎های فیلم هجویاتی است که بخشی در اثر زیست سازنده در جامعه مسلمین و بخشی حاصل نگاه کاریکاتوری به بنیان مذهب شکل گرفته است.

شخصیت‎ها در طول قصه دچار تغییر خاصی نمی‎شوند؛ گویی هر کدام برچسبی بر پیشانی دارند که ورود و خروج‌شان به کادر را معنا ببخشند. از خانم میان‌سال پولدار تنها که چشمش دنبال جوان اول فیلم است تا کشیش مهربان و آرام و بی‎اثر فیلم؛ هر کدام می‎آیند و می‎روند بی ‎آن که چیزی بر دیگری اضافه کنند. این دست تقدیر است که قهرمان را بازی می‎دهد و داشته‎هایش را از او می‎گیرد. بعد از آن که ایده‎ی تغییر دین اصلان در یک لحظه شکست می‎خورد، با خارج شدن از سفارت بریتانیا لحن فیلم تغییر می‎کند. غلظت شوخی‎های اروتیک، که از ابتدای فیلم وجود داشت، بیشتر و موضوع فیلم نیز کاملا نابهنجار می‎شود. یک ناهنجاری اجتماعی که با شنیع‎ترین اعمال همراه است، روی پرده‎ی سینما موشکافی می‎شود. اکسیدان آخرین محصول یک فرآیند است؛ فرآیندی که آرام و خزنده ناهنجاری‎های اجتماعی و رفتار گناه‎‎آلود را با ایما و اشاره به پرده سینما کشاند و اکنون آشکارا پیرامون آن سخن می‎‎گوید. این شکل هنجارشکنی و نمایش فرهنگ غیررسمی اروتیک تقلیدی کور از هالیوود و بالیوود است. در ینگه دنیا نیز این فرهنگ، «چاله میدانی» محسوب می‎شود و مسافران آن دیار بر این امر صحه می‎گذارند که آن چه در فیلم‎های آمریکایی می‎بینیم را نمی‎توان به کل، که حتی بیشتر جامعه، تعمیم داد. اما این هنجارشکنی‎ها به مرور تاثیر خود را بر زوال اخلاق در جامعه می‎گذارد.

نمی‎توان اکسیدان را سینمایی نامید. مجموعه‎ای از جوک‎های قدیمی و جدید در بستری داستانی کنار هم وصله و پینه شده‎اند تا با شیرین‎کاری‎های بازیگران مخاطب را در لحظه بخنداند. بعد هم مخاطب از خود بپرسد چه کسی به این فیلم مجوز داده است.[i] اگر به یک دهه قبل برگردیم، فیلم‎هایی را به یاد می‎آوریم که با عبور از برخی مرزهای اخلاقی و نمایش رفتارهای نابهنجار فروش بالاتری را برای خود ثبت کنند. فیلم‎هایی مشابه با آن داستان و محتوا، اکنون از فیلم‌های معمولی ژانر درام اجتماعی نیز کمتر می‎فروشند.

سازندگان اکسیدان برای تبلیغات خود از واژه‎ی تحریمی حوزه هنری استفاده کردند. فیلم نتوانسته حداقل استانداردهای حوزه هنری را برای نمایش فیلم کسب کند اما صاحبان فیلم کاسبی تحریم را به خوبی انجام داده و در تبلیغات خود روی این مسئله مانور دادند. همان افرادی که در سینما به تکه‌پرانی‎های جنسی فیلم می‎خندیدند بعید است غیرتشان اجازه دهد کسی در نزدیکی خانواده خودشان چنین الفاظی را نثار دیگری کند. اما ظاهرا اقلیتی هستند که این مسائل برایشان اهمیتی ندارد و به هر طریقی به دنبال سود بیشتر هستند. تازه اگر نگوییم با اخلاق عناد دارند و با اروتیک مجازی به جنگ حیای اجتماعی آمده‎اند. چه می‎شود که سینما این گونه بی‎صاحب مانده و هیچ کس نگران مخاطب نیست؟ چه می‎شود که کسی نگران فرهنگ نیست؟ و عجیب‎تر از همه این که چرا کسی به فکر خود سینما نیست؟

حتی اگر این دست فیلم‎ها در جمهوری اسلامی هم ساخته نمی‎شدند جا داشت از سازندگان سوال کرد که چرا مخاطب باید در سینما این قدر چرک و تباهی ببیند؟ آن فانوس جادویی که قرار بود نادیده‎ها و تخیلات تماشاگر را برایش مصور کند چرا به این روزافتاده. شاید منظور از نادیده و تخیل بد فهمیده شده است. شاید فراموش کرده‎ایم هنجار‎های دینی و اجتماعی چرا و چگونه شکل می‎گیرد وگرنه این قدر برای شکستن آن مسابقه وجود نداشت. مقصر این فراموشی بیش از سازندگان این آثار مدیرانی هستند که گاه با تنگ‎نظری و اعمال محدودیت‎های بی‎اساس و گاه با وادادگی و بی‎تدبیری مسیر حرکت سینما را به این سو کشانده‎اند. این‎ها اقلیتی هستند که اکثریتی به آن‎ها اعتماد کرده‎اند و با ضعف خود فرهنگ را به تباهی می‌کشانند.


[i] این جمله آخر را از زبان چندین نفر در داخل سالن سینما شنیدم

 

پیوند