فیلمهای «آرونوفسکی» همیشه برای من جذاب بوده است. نه به خاطر سبک فیلم سازی پست مدرن اش که ماهرتر از او بسیار است. خیال بد هم نکنید، که حتی ذره ای هم تعلق خاطر به اشارات و نمادهای کابالیستی فیلمهایش ندارم. حسن سلیقه وی در انتخاب بازیگرانش هم جذابیتی برای من ندارد. فیلمهای او خاصیتی دارد که ذهن را به بازی میگیرد. برای او محتوایی که در ذهن دارد مهمترین مسئله است و فرم را از دل آن بیرون میکشد و یا بر آن سوار میکند. البته نمیتوان او را چه در بُعد فرمیک و چه در بُعد محتوایی کارگردانی ویژه تلقی کرد اما حرکت او در مرز این دو با اصالت بخشیدن به محتوا از او شخصیتی خاص ساخته است. البته صراحت او در بیان عقاید بحث برانگیزش در کنار پریشانی ساختاری فیلمهایش که صد البته از محتوای آنها برآمده، باعث شده کمتر از آنچه که باید در مورد او صحبت شود.
آرونوفسکی هرگاه به جریان غالب هالیوود نزدیک شده مورد تشویق و تایید قرار گرفته و هرگاه در درون خود فرورفته، نتیجه ای دور از انتظارش حاصل شده است. البته او از همان ابتدای فیلمسازی همواره مورد توجه هالیوود بوده است اما هیچگاه به عنوان یک کارگردان تراز اول به حساب نیامده است. «مرگ تدریجی یک رویا»، «کشتی گیر»، «قوی سیاه» و «نوح» که مشهورترین فیلمهای وی هستند، به ترتیب به خاطر ساختار و موضوع اجتماعی، کارکرد سیاسی، جنبه اخلاقی و روایت خرق عادت دینی برجسته شدند. در حالی که مانیفست فکری او را در آثار دیگری باید جست. «پی»، «چشمه» و همین اثر آخر او «مادر!» که ماهیت سورئال پررنگی دارند، روند شفافتری از درونیات این کارگردان متولد نیویورک است.
مادر! داستان زن و شوهری است که در خانه ای میان درختان و زمین سرسبز زندگی میکنند. اختلاف سن زیاد این دو، شاید تنها نکته ی غیرمعمول دقایق ابتدایی فیلم باشد. مرد یک نویسنده مشهور است که برای نوشتن کتاب جدید خود به این جا نقل مکان کرده اما هنوز توفیقی برایش حاصل نشده است. زن نیز مشغول تعمیر خانه است که نشانه های سوختن آن در گذشته وجود دارد. به نظر میرسد این خانه و گوهری که در اتاق مرد وجود دارد یادگارهای همسر سابق او هستند. با ورود میهمانی ناخوانده به تدریج رازهایی سر بیرون میآورند و بیننده از دریچه نگاه پرسشگر زن به دنبال گشودن قفل آنهاست.
مرد بالاخره با الهام گرفتن از زن کتاب خود را مینویسد و اتفاقا مورد استقبال عموم واقع میشود. در همین حین زن نیز حامله شده و هر دو منتظر تولد فرزندشان هستند. این خوشی با هجوم هواداران کتاب مرد به خانه پایان می یابد. از اینجاست که فیلم مایه های سورئال خود را آشکار میسازد. ریتم آرام و فضای خلوت فیلم با حضور پر تعداد افراد مختلف بهم می ریزد و همه چیز سریع و دیوانه وار پیش میرود. مرد گویی مشکلی با این شلوغی اطرافش ندارد و حتی از آن لذت میبرد اما زن نگران خانه و آسیبهایی است که حضور افراد مختلف به آن وارد میکند.
فیلم بسیار بر نمادها، نشانه ها و ارجاعات فرامتنی تکیه کرده و از همین رو در نگاه اول گنگ و مشوش به نظر میرسد. این مسئله تا اندازهای حاد است که خود سازندگان فیلم مجبور به تصریح این مطلب شده اند که فیلم درباره ی محیط زیست و بلایی است که نسل بشر بر سر آن آورده است! البته این معنا دور از ذهن نیست ولی برای رسیدن به آن شاید به اندازه کافی برای مخاطب عام دستآویز وجود ندارد.
حضور میهمان در خانه اولین جرقه های غیرعادی بودن این خانه و مناسبات پیرامون آن را میزند. جایی که مرد به سرعت با میهمان گرم میگیرد و گویی او را سالهاست میشناخته است. پس از مدتی همسر میهمان نیز از راه میرسد. ورود او برای زن خانه غیرمنتظره است چرا که در ابتدا تصور میکرده مرد میهمان تنهاست و گویی این زن تازه وارد جهان شده است. بلایی که آن دو سر گوهر محبوب مرد نویسنده میآورند و پس از آن دعوای پسرانشان بر سر میراث پدری که به زودی قرار است از دنیا برود ناخودآگاه ذهن را به سمت داستان آدم و حوا و هابیل و قابیل میبرد. جزئیات حوادث به اندازه کافی زیاد است که بتوان گفت این ماجرا را تمثیلی از اولین خانواده بشری دانست اما با این حال سازندگان فیلم صدق این مدعا را تایید کرده اند.
از اینجا به بعد و ورود خویشان مرد و سایرین به خانه را میتوان سرآغاز روایت کارگردان از تاریخ بشریت دانست. البته روایتی سورئال که تقدم و تاخر زمانی در آن وجود ندارد و اشاراتی رویاگونه (یا به بیانی بهتر کابوسوار) به مسائل مختلف دارد. از توفان نوح تا دهه شصت میلادی پر تلاطم آمریکا و حتی زمان حال و جنایات داعش! هر چه با جلوتر رفتن فیلم، شلوغی و هرج و مرج بیشتر میشود، خشونتی نسبت بشر با محیط زیست و خانه خود و به بیان فیلم مادر خود دارد پر رنگتر و بحرانیتر جلوه میکند.
شاید در نگاه اول ارجاعات فرامتنی فیلم چندان برای مخاطب، بخصوص کسانی که با قصه ی انبیا آشنایی دارند، مانوس نباشد. اگر بتوان در سکانسی که کودک بر روی دست جمعیتی که هر یک به زبانی او را تقدیس میکنند، قربانی میشود را تمثیلی بر مصائب مسیح شمرد، پس قاعدتا نویسنده باید نقش خدا را داشته باشد. اما او هیچ صفت خداوندی جز مهربانی و اشتیاق خدای مسیحیت به بندگانش را ندارد! این مسئله زمانی قابل درک است که بدانیم خدای متصور برای کارگردان با خدای ادیان تفاوت جدی دارد. آن چه او در سر دارد بیشتر به زئوس شباهت دارد. او در نقش موجودی است که با کلمات خود الهام بخش به انسانها است و خالق و پروردگار آنها نیست. اصلا خلق معنایی ندارد و جهان فیلم از چیزی به شبیه به «کاسموس» در یونان برآمده است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.